باور نمیکنم!
فکر کنم بیشتر از یک ماه است که هر وقت به ساعت نگاه میکنم،ساعات و دقایقی مثل هم میبینم!
۲:۲۲ یا ۱۶:۱۶ و حتی ۳:۰۳ دقیقه!
این ساعتها و دقیقهها،درست جلوی چشمانم جفت میشوند.مثلِ همان لحظه که داشتم لقمهی نان و پرچمم را توی دهانم میگذاشتم،همان لحظه که کرم مرطوبکننده به صورتم میزدم و یا آن لحظه که جورابهای گرم و کامواییام را پا میکردم و حتی همین لحظه که مشغولِ نوشتن هستم! همین الآن در کمالِ تعجب و شگفتی ساعت ۱۲:۱۲ دقیقه است و دیگر نمیدانم وقتی این نوشتهها بر روی وبلاگم جا خوش کنند،ساعت و دقیقه میتوانند چند و به چه شکلی باشند و حتی شاید دوباره یکسان شوند! شاید هم بنظر مسخره بیاید!
اغلب لحظاتی که من مشغول یا بیکارم،این دوقلوهای زمانی،میپرند وسطِ زندگیام و دورِ مغزم چرخ میزنند! لحظه به لحظه،گاه به گاه و بر روی هر وسیلهی هوشمند و غیر هوشمندی ظاهر میشوند و به من خیره میمانند تا زمانیکه قصدِ رفتن بکنند!
این اتفاق مرا به یادِ روزهای معدودی میاندازد که به شدت حس ششمم قوی میشود و دقیق میگویم چه زمانی و به احتمال چند درصد،چه میشود و اتفاقاً همان نیز میشود و گاهی در تعجب بسر میبرم و با خودم میگویم چرا؟!
و از بیجوابی،گاهی چقدر ترسناک میشود وقتی بیشتر با خودم فکر میکنم!
مینشینم کنجِ گرمِ اتاقم و پتویِ نرمم را بغل میکنم و فکر میکنم.
فکرهایی عجیب همچون کلافی پیچیده و مرموز که دستِ آخر در هم گوریده میشوند و از سرِ ناچاری گوشهای پهنِ زمین!
حال همان گوشه نشستهام و بیاغراق میگویم،این روزها با هیچ و پوچِ عجیبِ ثانیهها درگیر شدهام!
#غزالیـــات
درباره این سایت