بچه که بودم هر چیزِ لازم و غیرِ لازم رو نگه‌میداشتم.
قوطیِ شیشه‌ایِ عطرم که دیگه تموم شده بود و ته‌مونده‌هایی از بوهایِ آرامش‌بخش،کف‌ش مونده بود!
قابِ طلاییِ موبایلی‌ که دیگه موبایلش رو نداشتم و موبایلی جدید با یه قابِ جدیدتر جاش رو گرفته بود!
گلدونِ سبزی که من رو یادِ بهترینِ کاکتوسِ گلدارِ اتاقم می‌انداخت و لبه‌ش کمی شکسته بود!
ساعت مچیِ سفیدم که عقربه‌های شب‌نما و فسفری‌ش شب‌ها توی اتاقم برق میزد ولی دیگه کار نمیکرد!
پلیورِ صورتی‌ای که دیگه رنگش صورتی نبود!هلویی شده بود ولی چون یه خاطره‌ی ارزشمند لایِ تار و پودش جا خوش کرده بود،هنوز توی کمدِ لباس‌ها بود!
کلکسیونِ پاک‌کن‌های ریز و درشتی که توی یه جعبه‌ی استوانه‌ایِ سفید و قرمز ریخته بودم و بویِ خوبی میدادن!
گارانتیِ فلشِ ۱۶ گیگابایتی که خودِ فلش هم سوخته بود!!
و حتی چیزهای بیشتری که باورم نمیشه که روزی نگه‌شون میداشتم!
نگه‌ میداشتم تا یه روزی برسه!یه روزی که ازشون استفاده شه!روزی که اجناسی که به خار اومدن،به کار بیان!روزی که دوباره بخوام تجدیدِ خاطرات کنم و حتی شاید تجدیدِ انگیزه!
تا اینکه یه روز درست وسطِ خونه‌تی‌های عید،دلم خودش رو زد به دریا!
رفت عمیق‌ترین بخشِ آب ایستاد و خودش رو تد!
وسایلِ خاطره‌انگیز و به اشتباه بدرد بخورش، افتادن توی آب و خیس و ناپدید شدن ولی هنوز خودِ خاطرات رو به یاد داشت!
دلم همه چیز رو یادش بود.
لبخندی که وسطِ بو کردنِ عطرِ اَکلت میزد،کاکتوس‌ها و گلدون‌های دیگه‌ش رو به یادآورد و حتی اون پاک‌کن‌هایِ تزئینی‌ای که دیگه تزئینی نبودن!
دلم یادش بود‌ و موند و خودش رو سبک‌ کرد.
اون دیگه به قانونِ بالن اعتقاد داشت.!
#غزالیـــات


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Samantha مسیر سبز یو پی اس ها Anna تمامِ من شهر کلمات Christina سرطان نوشت شرکت پلیران poliran 021-66133673 پلی ران اتصال نرم افزار باشگاه مشتریان - چاپ کارت